مسامحه کردن (شَ لَ / شِ لِ / لَ بَ تَ) سهل انگاری کردن. تساهل نمودن. مدارا کردن. اغماض کردن. و رجوع به مسامحه شود ادامه... سهل انگاری کردن. تساهل نمودن. مدارا کردن. اغماض کردن. و رجوع به مسامحه شود لغت نامه دهخدا
مسامحه کردن بنرمی رفتار کردن، بتاخیر انداختن کاری را کوتاهی کردن اهمال ورزیدن ادامه... بنرمی رفتار کردن، بتاخیر انداختن کاری را کوتاهی کردن اهمال ورزیدن فرهنگ لغت هوشیار
مسامحه کردن اهمال کردن، اهمال ورزیدن، کوتاهی کردن، سستی کردن، قصور ورزیدن، کاهلی کردن، آسان گرفتن، سهل انگاشتن، طفره رفتن، به تاخیر انداختن ادامه... اهمال کردن، اهمال ورزیدن، کوتاهی کردن، سستی کردن، قصور ورزیدن، کاهلی کردن، آسان گرفتن، سهل انگاشتن، طفره رفتن، به تاخیر انداختن فرهنگ واژه مترادف متضاد